پیکر رنجورش بر بستری رنگ و رو رفته افتاده بود و دختری کوچک در اطراف اش، بی قراری می کرد؛ چشمان بی رمق اش را گشود و نگاهی به اطراف کرد؛ سال های زندگی به سرعت از مقابل دیدگان اش می گذشت؛ روزگاری در مکه، هیچ زنی نه جایگاه اجتماعی اش را داشت و نه [...]
نوشته های دیگران () نویسنده متن فوق: » حسن حامد ( یکشنبه 89/9/7 :: ساعت 3:42 عصر )