سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب روزگار یوسف زهرا
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» داستان پیرمرد زرنگ یا پسران احمق .

داستان پیرمرد زرنگ یا پسران احمق

یک پیرمرد
بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز
به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز
مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه (البته اسمشون پسر بچه وگرنه
یک...که دوموی نداشتن) در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم
حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصدای
عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً
مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل
شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی
بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی
خوشحالم. منهم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی
در حق من بکنید. من روزی 1000 تومن به هر کدام از شما می دهم که بیائید
اینجا و همین کارها را بکنید.»

بچه ها خوشحال شدند و به کارشان
ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت:
ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی
تونم روزی 100 تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟
بچه ها
گفتند: «100 تومن؟ اگه فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط 100 تومن حاضریم
اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کورخوندی. ما نیستیم.» و از
آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد


اسم داستان با شما جون ... نظر  یادتون نره باباااااااااااااااا نظر
بدین





نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسن حامد ( یکشنبه 89/9/7 :: ساعت 3:26 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مستند اریوالز
بازی آنلاین انفجار ساختمان
اسرار ولایت - استاد پناهیان
آموزش مسائل زناشویی
شهید چمران
روی سیاه
شهادت
دل بخواه
هیچ داری از دل مهدی(عج) خبر؟؟؟
خورشیدی که زود غروب کرد
گلچین مداحی های شهادت حضرت زهرا – مهدی میرداماد
[عناوین آرشیوشده]